همهی آنچه را که هست و دارم و هنوز نتوانستهام بگویم،
آنوقت است که اینجا مینشینی و فکر میکنی که بشکند
آن پایی که برود،
پیش چشم چشمهگون دوربین و آن شود که نه میخواهد و نه حق است...
اینکه یک بیت شعر سروده بازیگری است و چرا همه میمانند و میمانند،
تا مگر سایهی آن نسیم رهگذر در راهگذر توانهایی که یا داری و یا فکر میکنی که «هست» بر سر تو افتد
و بعد بر موج بلند و قایق کوتاه ظاهر تو.
باطن و بیشتر و بهتر را باید گذاشت برای آن فرصت یکی دو قدم.
اینجاست که اجبار بودن و بعدها «آن» شدن، نقش اصلی را برعهده میگیرد.
اما من دلخواهم در کمترین حد توقع شخصی، این بوده و هست که خودم باشم.
این حق طبیعی تماشاگر است که از تو بخواهد، اگر هم خودت هستی، باشی و یک ذره بهتر!
حسین_پناهی
چیزی_شبیهِ_زندگی
کانال اصلی حسین پناهی:
hoseinpanah