هنوز با همه دردم امید درمان هست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
آسیه سپهری
سردی یلدا بیداد میکند.
و من نمی دانم آیا چشمک انارهای قرمز،
و یا داغی تخمه های بو داده شب یلدا، توانایی فرو دادن این حجم از غم بنهفته در سینه را دارد.
قاچ های شیک هندوانه آیا، از گلویِ بغض فرو خورده پایین می رود. وقتی حجم نگاه های فقر، از دریچهٔ تنگ چشم های بودجه، به صورتم مُشت می کوبد.
- آیا در کنار سفره گرم و مهرآگین، می توانم بدون بغض، تخمه ای بشکنم، بی آنکه نگاه های سینا و دنیا و شینیار و مریم و ... را بعد از گذشت مدتها از سیل و زلزله و آوارها !!! در چادر ها و کانکس های باران زده مرور نکنم و از بی تفاوتی ها در خود نپیچم؛
- که مادران دیگر نگران آینده فرزندی نیستند وقتی سیاهپوشند!
- و آیا خانواده های داغدار برادرانِ کولبرم نیز، به گرمی ما شب یلدا را صبح میکنند؟
کودکانی که فقط برای #لقمه_ای_نان کوله های سنگین بر دوش بر صخره ها سوار بودند و اکنون جنازه هایشان بر دوش مردم سوار.
و آنهایی که همچنان قله های مرزی را برای لقمه ای نان، زیر نگاه خصمانه در دوسوی مرز، با کوله های سنگین فتح می کنند، به سلامت بازخواهند گشت؟!
- آیا جنگلهای بلوط، شرافتِ باجور را فراموش می کنند؟!
- با شکستن هر تخمه بغضی فرو می رود به یاد دخترکان سرزمینم که مدرسه طلب می کردند و معلم، اما زیر آوار زلزله دیگر صبح یلدا را نخواهند دید، و چه تلخ که تا آنجا که چشم کار می کند امید سحری نیست یلداهای سرد و تکراری این سرزمین را.
هر چند ما با تمام توانِ مانده در جان، سرما را به پشت درب های خانه هایمان می رانیم و هرچند با کوچکترین بهانه ها، برای باور کردنِ زنده بودنمان تخمه، انار، هندوانه را، به شب یلدا پیوند می زنیم و لبخند را چاشنی نگا ه ها.
اما در سینه فریاد دیگریست که دور باد از ما فراموشیِ؛
چادرهای سرما
غم کولبرها
کودکان کار
کارتن خواب ها
مادران داغدار
و
سفره های خالیِ کارگران بی معدن
و دربندهای آزادهٔ خیره بر آفتاب
از پشت پلک زندانبان ها.
و هرچند رسانه و تلویزیون، ما را به بی رگی میخواند و بطرزی ابلهانه سرخوش مان می نمایانند!!! اما
ما همچنان در میان لبخندهای تلخِ مدام، زنده ایم و همچنان «باهم» سرودِ گذشتن از یلداها را فریاد می زنیم.
FarhangianNews1