دولت مثل پدری است که همسرش بیمار است، فرزند دانشجو دارد و خانه اش هم در حال تخریب شدن است!
(نوبخت)
("دولت" کنار بستر زن بیمارش نشسته است. بینی زن با چسب پانسمان شده است)
دولت: یعنی هیچ راهی نمونده؟
زن دولت(با ناله بینی اش را لمس می کند): خودت که دیدی دکتر گفت تنها راهش عمل مجدده...قوسش خوب در نیومده، سوراخاشم کوچیک بزرگ شده...
دولت: مگه من مردم که غصه میخوری؟ شده این ماه به ملت یارانه ندم، پول عملتو جور میکنم.
(صدای نوتیفیکیشن گوشی می آید)
دولت: حتما پسرمونه... آنلاین شده.(تبلت را برمی دارد)
سلام پسرم! چطوری با درسات؟
پسر دولت: سلام بابا... مامان بهتره؟ بابا سه هزار یورو واسم میفرستی؟ حسابم داره خالی میشه!
(دختر دولت وارد می شود)
دختر دولت: بابا خونه خراب شدیم...(گریه می کند)
دولت: د آخه بگو چی شده؟
دختر دولت: ویلامون...ویلامون رو دارن خراب میکنن!
دولت: ای بابا... از زمین و آسمون داره واسمون می باره!
(صدای برادر دولت می آید) یاالله!
دولت: داداش تویی؟ چه زود آزاد شدی؟
برادر دولت: آزاد نشدم داداش، مرخصی گرفتم!
دولت: چه جوری آخه؟
برادر دولت: پیش رئیس زندان از بدبختیهای تو گفتم، اجازه داد بیام مرخصی کمک خرج شما باشم!
فرزانه صنیعی
طنزیمtanzym_ir