تنگِ غروب است
در خانه شمعی و چراغی یا صدایی نیست اما
در من، کسی میگِریَد اینجا...
در آسمانِ تیره یک چابک پرستو
با پنجههای بادِ وحشی در ستیز است
باران نمیبارد ولی ابری شناور
با یادهای خوبِ من پا در گریز است
دور است از من، آرزو، دور
دیر است بر من زندگی، دیر
دل تنگ از این دوری و دیری و تماشا
در من کسی خاموش میگِریَد در اینجا
مددجوی آسایشگاه / روحش شاد
همیاران آسایشگاه معلولین
و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)