سهراب سپهری مجلس ترحیم من :

سهراب سپهری

مجلس ترحیم من :

بعد مرگم شده بود ...

آمدم مجلس ترحیم خودم ،

همه را می دیدم

همه آنها که نمی دانستم

عشق من در دلشان ناپیداست

واعظ از من می گفت ...

از نجابت هایم،

از همه خوبیها

و به خانم ها گفت :

اندکی آهسته

تا که مجلس بشود سنگین تر...

راستی این همه اقوام و رفیق !!؟؟

من خجل از همه شان !

من که یک عمر گمان می کردم

تنهایم

و نمی دانستم

من به اندازه یک مسجد پر از آدم ،

دوستانی دارم

همه شان آمده اند!

چه عزادار و غمین ...

من نشستم به کنار همه شان

وه چه حالی بودم ،

همه از خوبی من می گفتند

حسرت رفتن ناهنگامم ،

خاطراتی از من

که پس از رفتن من ساخته اند

از رفاقت هایم ...

از صمیمیت دوران حیات

یک نفر گفت : چه انسان شریفی بودم

دیگری گفت فلک گلچین است

 

یک نفر هم می گفت :

"من و او وه چه صمیمی بودیم" !!

و عجیب است مرا ،

او سه سال است که با من قهر است ... !!

یک نفر ظرف گلابی آورد

و کتاب قرآن

که بخوانند کتاب

و ثوابش برسانند به من

گرچه بر داشت رفیق ،

لای آن باز نکرد  ...

و ثوابی که نیامد بر من

آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد

آمد آن گوشه نشست ...

من کنارش رفتم

اشک در چشم ، عزادار و غمین ،

خوبی ام را می گفت

چه غریب است مرا ... !

آن ملک آمد باز ...

آن عزیزی که به او گفتم من :

« فرصتی می خواهم »

خبرآورد مرا :

« می شود برگردی ...

مدتی باشی ، در جمع عزیزان خودت ...

نوبت بعد ، تو را خواهم برد

روح من رفت کنار منبر  ...

و چه آرام به واعظ فهماند :

اگر این جمع مرا می خواهند ،

فرصتی هست مرا ...

می شود برگردم ...

من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند !

باعث این همه غم خواهم شد

روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز ...

زنده خواهم شد باز

واعظ آهسته بگفت :

« معذرت می خواهم

خبری تازه رسیده ست مرا

گوییا شادروان مرحوم ،

زنده هستند هنوز » !

خانمی جیغ کشید و غش کرد

و عزیزی به شتاب ،

مضطرب ،

رفت که رفت ...

یک نفر گفت : « که تکلیف مرا روشن کن

اگر او مرد، خبر فرمایید

سوگواری بکنیم ! »

عهد ما نیست

به دیدار کسی ، کو زنده است

دل او شاد کنیم

کار ما شادی مرحومان است !!!

واعظ آمد پایین ...

مجلس از دوست تهی گشت عجیب !

صحبت زنده شدن چون گردید ،

ذکر خوبی هایم

همه بر لب خشکید ...

ملک از من پرسید:

« پاسخت چیست ؟

بگو !

تو کنون می آیی !؟

یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی!!؟؟ »

چه سوال سختی !

بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن ...

زنده باشم بی دوست ؟

مرده باشم با دوست ؟

زنده باشم تنها !؟

مرده در جمع رفیقان عزیز!؟

من که در حیرتم از کرده ی این مردم نیز ... !!!

کاش باور بکنیم

کاش بیدار شویم

خوب اندیشه کنیم

معنی واقعی آمدن و رفتن چیست ؟

ای کاش دلی شاد کنیم

تا زمانی که هنوز

زنده اندر در بر ماست ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.