شیخ ابو_سعید ابوالخیر در راه بود.
گفت:
هر جا که نظر میکنم، بر زمین همه گوهر ریخته
و بر در و دیوار همه زر آویخته.
کسی نمیبیند و کسی نمیچیند.
گفتند: کو؟ کجاست؟
گفت: همه جاست. هر جا که میتوان خدمتی کرد؛
یا هر جا که میتوان راحتی به دلی آورد.
آن جا که غمگینی هست و آن جا که مسکینی هست.
آن جا که یاری طالب محبت است و آن جا که رفیقی محتاج محبت...
تذکرة الأولیاء
عطار نیشابوری