نــیایــــش
صـبـــح گاهـی
خدایم...
هرگاه ڪه این دل هوای تو را دارد و پا میڪوبد ساعتها مینشینم و از تو برایش میگویم،
آنقدر عمیق و زیبا به تصویر میڪشمت ڪه آهسته آهسته دست از بیتابی بر میدارد،
در ڪنارم آرام میگیرد و چشم به خیال شیرین تو میدوزد...
میگویم و میگویم
از سرّ درون نگاهت ڪه مرا مجذوب نه، بلڪه محسور ڪرد...
از بودنت ڪه این روح خسته را به رقص سماعی چرخاند و چرخاند...
میگویم اگر باشی روح و جانم دیگر زمینی نمیماند،
بوی غم نمیدهد،
رنگش خاڪستری نیست،
نگاهش ابری نیست...
میگویم ای دل اگر او باشد حال تو خوش است ...
حال ما خوش است و خدایا ممنون از این حال خوش....