لَگدی خورد به دَر، در که نه، دیوار شِکَست

لَگدی خورد به دَر، در که نه، دیوار شِکَست

خانه لَرزید و تَمامِ تَنِ تَب دار شِکَست

سَمت دیوار و دَر آنقَدر هُجوم آوردند

عاقِبَت پَهلوی آن مادَر بیمار شِکَست

توی آتَش نِگران بود و به خود می پیچید

استخوانهای ضَعیف تَنَش اِنگار شکست

کاش درهای مَدینه وَسَطش میخ نَداشت

سینه ی زخمی او با نوک مسمار شِکَست

فِضّه دل خون شد و با بُغض صِدا زد: ثانی

پای خود را به تَنِ فاطِمه نگذار، شِکَست

چه کُنَد با غَم نامردیِ این شَهر، عَلــی

سینه اش پر شده از غُصّه تَلَمبار، شِکَست.

نوکــر نوشــت:

شعله می ریخٺ ز دیوار و در بیٺ الله

پشٺ در پیرهن شعله وری گفٺ علـی

بال پروانه ڪه می سوخٺ و می ریخٺ زمین

ناله ی خسته تر از خسته تری گفٺ علـی

السلام علیڪ ایتها الصدیقة الشهیدة

مدینه کوچه‌هایت بـوی زهرا می‌دهد

نشان از غربت شبهای مـولا میدهد

نسیم وحی

nasimevahy

اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.