برف؛ پُشت ِ برف - آمد و سپید کرد
هرچه که کبود بود، هرچه مانده بود زَرد
برف؛ دانه دانهاش، اَخم و عِشوه میکند
ناز میکُند چو زن - اخم میکُند چو مَرد
برف؛ زنده میکند - این زمین ِ تشنه را
دلش از مهر؛ پُر است، تن ِاو هرچند سَرد
در بلور ِچشمانش؛ پُشت ِ پنجره خواندم
با نگاه ِ خود میگفت؛ در پی ِ سیاه نگرد
برف؛ پُشت ِ برف - پس چرا هنوز هم
سینهها؛ صاف نشد - کینهها؛ کوچ نکرد !؟
آسمان؛ سپید شُد - وای ! اهل ِ این زمین
دشمن ِ یار شُدند - دوستان؛ کردند طرد
برف؛ پُشت ِ برف ..... جان ِ مادرت نبار !!
قومها؛ به فکر ِ جنگ - در نزاع و در نبرد !
حرف پُشت ِ حرف - اینهمه برف ِ سفید !
باز هم زمین سیاهست، آه - دَرد دارد دَرد ...
حسن_جهانچی
۲۸ بهمنماه - ۱۳۹۵