اَسرار؛ نمیگویم - اِصرار بساست
" دوستت دارم " - اقرار بساست
راز ِ دل ِ تنگم؛ هرگز نخواهم گفت
رنجیدن و عذاب - احصار بساست
بد کردهای با ما - گفتن ندارد عشق
داند؛ تمام ِ شهر - انکار بساست
تا کی بهروی ِ هم - ما چنگ اَندازیم
تا کی جدال و رزم؟ پیکار بساست
از واژهی ِ "دل" - من خستهام دلبر
نالیدن ِ دل - اخم ِ دلدار بساست
از عاشقی و عشق؛ دیگر نگو با من
ول کُن دوروئی را - اظهار بساست
پیمانهی ِ صبرم؛ لبریز ِ لبریز است
پیمانه سنگین شُد - معیار بساست
عشق؛ جُز - خواب و خیالی نیست
هرچه خیال و وهم، پندار بساست
من عاشقت بودم - گفتم؛ مکرّر این
دیگر نخواهم گفت، تکرار بساست
گفتم هزارانبار، اینبار خواهم گفت
این جمله را؛ "خدا نگهدار بساست"
سلولهای ِ من؛ از زخم - پوکیده
جانم به لب رسید - ایثار بساست
کردم خریّت من؛ بی قدّ و اندازه
سادگی - بی حدّ و مقدار بساست
تیر باران شد - هرچه دل ِ خونم
چَشمْ بسته - کُنج ِ دیوار بساست
«اینزندگانی کُشت، ما را بیا ایمرگ»
خستهترینم عشق - انگار بساست !!
حسن_جهانچی
۲۷ آذر ماه - ۱۳۹۷ نود و هفت