ماجرای یک خیانت شوم

ماجرای یک خیانت شوم

زن ۲۷ ساله درحالی که به آخرین پیامک همسرش خیره شده بود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت:

۱۰ سال قبل زمانی که نوجوانی پرشورو نشاط بودم و آرزوهایم را به زیبایی های طبیعت گره می زدم پارک نشینی با دوستانم تنها تفریح و خوشگذرانی ام بود .

یک روز نگاهم با نگاه پسر غریبه ای تلاقی کرد که با دوستانش در حال عبور از کنار ما بودند، از دوستانم فاصله گرفتم وقتی «هاتف» به کنارم رسید گفت «عاشقانه دوستت دارم!»

خلاصه وقتی پای سفره عقد نشستم احساس کردم همه آرزوهایم به رنگ های زیبای پاییز گره خورد

حدود ۱۰ سال از ازدواجمان می‌گذشت که روزی هاتف مهمان ناخوانده ای را به منزل آورد واو را از هم ولایتی هایش معرفی کرد که او نیز با همسر و فرزندانش در حاشیه مشهد زندگی می کرد.

من و لادن(همسر دوست هاتف) خیلی صمیمی شدیم.

روزی همسرم به منزل آمد و در حالی که لوازمش را داخل چمدان مسافرتی می گذاشت به من گفت: برای یک ماموریت کاری چند روز به شهرستان می رود!

چند روز بعد رمضان(دوست همسرم) به منزلم آمد و جویای آدرس بستگان همسرم شد او گفت: هاتف و لادن نقشه شومی طرح کرده اند و به اتفاق فرزندانم به تهران گریخته اند.

باور کردنی نبود ولی هاتف به تماس هایم پاسخ نمی داد به او پیام دادم و نوشتم فقط بگو چه کوتاهی کردم که مستحق چنین خیانتی بودم. او پاسخ داد "تو نقصی نداشتی من آدم کثیفی هستم ولی چاره ای جز رسیدن به عشقم را نداشتم!" / رکنا

مشروح این ماجرا را اینجا بخوانید

http://shahraraonline.ir/news/89022

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.