خطبه حضرت سکینه(س) بعد از حادثه عاشورا
دفاع شجاعانه از علی(ع) در کاخ یزید
پدرش حسین بن علی(ع) دربارهاش گفته بود؛ «خانهای که سکینه و رباب باشد را دوست دارم» و «غالب اوقات بر سکینه چنین است که با تمام وجود محو جمال ازلی است. ایّامش غرق در عبادت و راز و نیاز با پروردگار سپری میشو.»
بیشتر بخوانید:
yon.ir/WMHpy
زمان تقریبی مطالعه: 12 دقیقه
مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) در هیئت هنر و رسانه
تصاویر: yon.ir/HbEvU
خبر: yon.ir/osoVK
HawzahNews خبرگزاریحوزه
تکذیب استعفای قائم مقام تولیت آستان قدس رضوی
بدنبال انتشار شایعاتی در برخی رسانه ها و شبکه های اجتماعی مبنی بر استعفای جناب آقای سیدمرتضی بختیاری قائم مقام محترم آستان قدس رضوی از مسئولیت خود، این موضوع تکذیب می شود.
روابط عمومی آستان قدس رضوی
aqr_ir
تـقـویـم_شـیـعـــه
بـعـد از کـــــربلا چـه گذشـت5⃣
چون اهل بیت علیهالسلام وارد شهر شدند،
ام کلثوم علیهاالسلام به شمر گفت:
حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟
ما را از دروازهای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل میکنند بگو سرها را از محفل زنها دور کنند که در معرض دید این همه تماشاچی نباشیم!
شمر پست فطرت دقیقا بر عکس دستور داد سرها را بالای نیزهها نصب کنند و در کنار محمل زنها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند...
سهل ابن سعد میگوید:
برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد.
دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند!
با خودم گفتم آیا برای مردم شام عیدی هست که من بیخبرم؟!
ناگهان دیدم در گوشهای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند.
گفتم: آیا برای شما شامیها عیدی است که ما بیخبریم؟
گفتند: پیرمرد غریبی؟
گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم
گفتند: سهل تعجب نمیکنی چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟
گفتم: مگر چه شده؟
گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آوردهاند!
گفتم: الله اکبر! سر حسین را میآورند و مردم این چنین خوشحالی میکنند؟!!
جلوی دروازه آمدم، سواری را دیدم که نیزهای در دست دارد که سری روی آن است که شبیهترین انسانها به رسول خدا است.
نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: آیا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟
حضرت سکینه فرمود:
ای سهل به کسی که این سر را حمل میکند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر ما را نگاه کنند..
جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم:
اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو میدهم،
مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد.
از علی ابن الحسین روایت شده:
هنگامی که ما را بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم:
یزید تو رو به خدا چه فکر میکنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟
یزید دستور داد بند از ما برداشتند.
فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود:
ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری..؟
ناگهان زنی از بنیهاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت:
ای حبیبم حسین،
ای سید اهل بیت رسول خدا...
ای پسر رسول خدا...
ای کشتهی اولاد زنا...
ندبه و گریههای این زن همهی زنان اهل مجلس را گریانید.
مردی از اهل شام که فکر میکرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد.
زینب دختر علی علیهالسلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست تر از آنی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست!
یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ میکنی!
اگر بخواهم میتوانم!
زینب سلام الله فرمود:
چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشوی و به دین دیگری در آیی!
مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش.
یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد...
منابع:
بحارالانوار، جلد۴۵،صفحه۱۲۹
حیات الحسین جلد۳، صفحه۳۷۱
نفس المهموم صفحه۴۳۳
طبری جلد۷، صفحه۳۸۱
ارشادالقلوب، صفحه۲۴۶
کامل جلد۴، صفحه۸۶
روضه الواعظین، صفحه ۱۶۴
از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم
ممنونم ای حسین که در فکر خواهری