حکایت
می گویند شخصی از راهی می گذشت. دید دو نفر گدا، سر یک کوچه جلوی دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود. آن شخص نزدیک شد و از یکی از آن ها سؤال کرد:
چرا با یکدیگر مشاجره و بگو مگو می کنید؟
یکی از گداها جواب داد:
«چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلوی مرا گرفته و می گوید: من اول باید بروم. بگو مگوی ما برای همین است». آن شخص تا این حرف را از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت:
«گدا به گدا، رحمت به خدا.»
یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد؛
پس رحمت به خدا که به هر دوی آن ها رزق و روزی می رساند.