قصه ای دارم ،

قصه ای دارم ،

غصه ای در دل آن جامانده!

گاه گاهی دل من میگیرد ،

بیشتر هنگام غروب،

در همان وقت خدا نیز پر از تنهاییست ،

جز خدا کسی تنها نیست ،

وخدایی که در این نزدیکیست ،

در همین لحظه به هنگام طلوع که اذان سر دادند،

من وضو خواهم ساخت ،

اشک چشمانم را ،

تا به سر منزل زیبای حقیقت برسم ،

آموخته ام که خدا عشق است ، و تنها عشق خداست ،

آموخته ام وقتی ناامید میشوم ،

خدا با تمام عظمتش ،

عاشقانه انتظار میکشد ،

تا دوباره به رحمتش امیدوار شوم ،

آموخته ام که زندگی سخت است ،

ولی من از او سخت ترم ،

چون خدا را دارم .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.