چشم بیمار تو ای می زده، بیمارم کرد

چشم بیمار تو ای می زده، بیمارم کرد

حلقه گیسویت ای یار، گرفتارم کرد

سرو بستانِ نکویی، گل گلزار جمال

غمزه ناکرده، ز خوبان همه بیزارم کرد

همه می‏زدگان هوش خود از کف دادند

ساغر از دست روانبخش تو، هشیارم کرد

چه کنم؟ شیفته‏ام، سوخته‏ام، غمزده‏ام

عشوه ات، واله آن لعل گهر بارم کرد

عشق دلدار چنان کرد که منصورمنش

از دیارم به در آورد و سر دارم کرد

عشقت از مدرسه و حلقه صوفی راندم

بنده حلقه به گوش در خمّارم کرد

باده از ساغرِ لبریز تو، جاویدم ساخت

بوسه از خاک درت، محرم اسرارم کرد

روح_ا..._خمینی

یاحق...

عبدحقیرحق و از نیستان

غزالی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.