آه
روزگاریست که گریزی جز سکوت و رضایت نیست.
روزگارِ فقر
روزگارِ یاس
روزگارِ روزی جستن،
نه از خدای خود
بلکه از سطلهای زباله.
فقر که میشنوی
فقر نان است و
آب و
باران.
احتضار زندگی
با حکومت فقر
چه نشتری به جان آدمیت زده است.
فقر با تمام بدیهایش رفیق فقیر است.
فقیری که در گور میخوابد
تا همخوابه اش مار باشد و خاک تیره.
او می ماند تا دلش به حال کسی بسوزد
که در لوله های فاضلابهای شهر میخوابد
یا کسی که از درون کپرهای تابوتی اش
چشم به راه مرگ نشسته.
بد روزگاریست.
لبریز از درد که باشی
باید سکوت کنی
تا مبادا دهانت را گِل بگیرند.
درد از طبیب میترسد و
حرف از دهان.
شادی از خانه گریخته و
باران از ابرها.
در رهگذارها نیز
دخترکها کفن پوشِ دامادانِ سرگردانند
و مادرها
نگران پیر شدنِ فرزندانی که هرگز نتوانستند همبسترِ زفاف شوند.
باکره های شهر
گرفتار فتوای شیوخی اند
که موسیقی فساد می نوازند.
جنین ها
پیش از نُه ماهگی
در سوراخ باتلاقِ رسوایی مدفونند
و نوزادان
با لباسِ دستنوشته
به دست کوچه ها سپرده.
لبریز از درد هم که باشی
باید سکوت کنی
تا مبادا دهانت را گِل بگیرند.
فرشته پیشقدم
30 تیر 97