رشیدنامه!
قسمت هفتم
اندر حکایت امتحانات نهایی و سرنوشت رشید و بهروز قلیپور!
«چه میشد این بهار خرّم و شاد
نمیشد همنشین با ماه خرداد!
در این سر: عید و آنسان جانفزایی
در آن سر: امتحانات نهایی!»
"رشید" این جملهها را تا که بشنید
به آه و نالۀ "بهروز" خندید
که آخر همکلاسِ تنبل من
چرا اینگونه اشک و آه و شیون!
بخوان درس و مکن اینقدر ناله
بدون درس، توفیقت محاله!
کمی بگذر ز تفریح و ز بازی
که بازی را در این میدان نبازی!
به پاسخ گفت «بهروز قلیپور»
برو دیلاق جان! بیخود نزن زور!
چرا باید به خود محنت رساندن؟
موفق میشوم بی درس خواندن!
من آزاد از کتاب و درس و مَرسم!
من از این چیزها چون تو نترسم!
برایش چارهای دارم -بگو خب!-
علاج کار ما باشد: تقلّب!
چنین گفتش "رشید" قصّۀ ما
که: اِشتب میزنی داداچ، والّا!
به این دوز و کلکها دل نبندی
نمیدانم که با خود چند-چندی؟
خلاصه اینچنین خواهی نخواهی
برفتند این دو تا هر یک به راهی
"رشید" ما پی کوشش شب و روز
ولی در این میان بشنو ز "بهروز"
مرامش چونکه کلا تنبلی بود
انیسِ یلّلی و تلّلی بود!
رسید از ره چو وقت امتحانات
شنو احوال او را تا شوی مات!
کف دستش شده از جملهها فول!
کف پا هم نوشته چند فرمول!
نوشته جزوهای را با خطی ریز
به روی صندلی و پایۀ میز!
نموده یک دو کاغذ را گلوله
دو برگ دیگرش را کرده لوله!
یکی را زیر ساعت کرده پنهان
دو دیگر را چپانده توی تُنبان!
درون کت به غیر از پاچه و فاق
سه برگ A3 را بنموده سنجاق!
سر جلْسه ولی در اولین گام
تقلبکارِ ما افتاد در دام!
یکی زآن لولهکاغذها که وا شد
مراقب دید و رازش برملا شد!
مراقب چون عقاب تیزچشمی
بدید و شد پلنگ تیزخشمی!
تقلّبکردنش را چون رصد کرد
به سوی طعمه(!) ناگه حمله آورد!
بلندش کرد و بگرفتش سر و ته!
تکانی داد او را و از این ره –
ز شلوار و کت و کلاً ز هر سو
تقلب بود که میریخت از او!
بسی شرمنده زآن خَبط و خطا شد
بِکُل ضایع میان بچهها شد!
"رشید" ما ولی زآن عزم و تصمیم
-خدا قسمت کند!- شد هجده و نیم!
در این دنیا به جای سعی و تدبیر
نباید رفت سوی جعل و تزویر
"رشید"درسخوان، ای شاخ شمشاد!
هزاران آفرین بر همّتت باد!
سعید_سلیمان_پور
رشیدنامه"" عنوان منظومه دنباله داری است
که برای دانش آموزان عزیز میسرایم
و در مجلّۀ «رشد جوان» چاپ میشود.
bolfozool