به خانه بازگشتم

به خانه بازگشتم

با سپیدی به جامانده بر دست هایم

به زنی عرب_اسراییلی نگاه کردم

که سیلی میزند به سرباز

در حیاط خانه اش

تلویزیون، دروغی بیش نیست

مثل من در سرزمین مادری ام

مثل من درگلشهر

اینجا گلشهر را

با چفیه ای به دور صورتش می شناسند

با چشمانی

که از سیدنی تا استکهلم

از ونکوور تا دهلی

خیره مانده

مهاجرت دروغی بیش نیست

باید تو را از نقشه ی جغرافیا بیرون بکشم

با دامنت سیم های خاردار را برقصانم

مثل ماتادورها

که گاوی زخم خورده را...

بعد حکم تیر را از سربازان مرزی باز پس بگیرم

تا دیگر نامی از شاعران مهاجرت نشنوم

شاعران دروغگو و ضعیف اند

مثل زهرا

که خون های چکیده

از شاخه های زیتون را مدح می کند

و با زهر هزار پا به جای مانده از کودکی اش

به هر سو نیش می زند

و من دروغگوترین انسان ها را یافته ام

بر دیوارها نقش پنجره می کشند

رنگ‌ گل ها را می دزدند

باید برگردم

انگار کسی نقش مرا درست ننوشته است

باید برگردم

از این "نمایش ترومن"

از "چرا"های فیلسوفان

در کنش سفسطه آمیز زمان

آه از این دقایق دروغگو

که  هزاران سال زندگی در بهشت و جهنم را

با هفتاد سال عمر آدمی برابر می داند.

رضا_توسلی

ادبیات_مهاجرت

mohajerpress

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.