سرم را گرم خود کردند در بازار تُجٓاران

سرم را گرم خود کردند در بازار  تُجٓاران

به تاراجم کشیدند اینطرف با حربه ای یاران

هنوز از چاه می آمد صدای ناله هایی که ...

به چاهی تازه افتادم به صرف شام مکاران

قلم امٓا نرقصاندم به ضرب آهنگ زرهاشان

مرا چون پونه می بینند در هر حالتی ماران

پس از عمری ملال آور که نان از خون دل خوردم

ندارم چشم امیدی به  دستاس  ستمکاران

رسیده از پدر جدٓم به من ارثیه ای معلوم

کمم امروز اگر در کاسه ی چشم خریداران !

چه جای آرزو وقتی که شیران در غل و بندند

و آزادانه می چرخند روباهان و کفتاران

صبوری زخم ناسور مرا درمان نخواهد شد

نمک سود است تنها چاره بعد از ذبح جانداران

به مرگم راضی ام وقتی که حسرت میکشد بالم

چه سودی دارد این بودن میان جمعِ مرداران

پژمان صفری

Behnaz

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.