پیرمردی که پرواز مشهد -نوشهر را متوقف کرد

http://uupload.ir/files/pjh8_%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%85%D8%B1%D8%AF%DB%8C.jpg

پیرمردی که  پرواز مشهد -نوشهر را متوقف کرد

 با اقدام به موقع تیم فوریتهای پزشکی اورژانس 115 نوشهر، مسافر ۷۶ ساله بدلیل افت سطح هوشیاری،  توسط اورژانس تحت مراقبتهای ویژه قرار گرفت

shabakekhorasan

 

برگ_سبز

برگ_سبز

ساده‌زیستی و سیره عملی علماء

نقل می‌کنند که مرحوم ملأ احمد نراقی کاشانی، نویسنده کتاب اخلاقی «معراج السعادة»، ساکن در کاشان بود. درویشی که کتاب معراج السعادة و بخش زهد و پارسایی آن کتاب را خوانده بود، نزد ملأ احمد نراقی آمد و دید ملأ احمد زندگی و دستگاه مرتبی دارد (چون ایشان مرجع بود و مردم به خانه ایشان رفت و آمد می‌کردند).

درویش، وقتی آن همه بیا و برو و شهرت و دستگاه محقق نراقی را دید، تعجب کرد که این استاد اخلاق، چرا خودش زاهد و پارسا نیست! (با اینکه در کتاب معراج السعادة آن همه راجع به زهد سخن گفته است) بعد از دو-سه روز که می‌خواست مرخص شود، مرحوم نراقی فهمیده بود که برای آن درویش، معمایی پیش آمده است.

به او گفت: کجا می‌خواهی بروی؟ او عرض کرد: می‌خواهم به کربلا بروم. محقق نراقی فرمود: من هم می‌آیم. او گفت: من باید چند روز صبر کنم تا مهیا شوی.

مرحوم نراقی فرمود: همین الآن حاضرم. به راه افتادند تا به قم رسیدند. در قم، محقق نراقی دید رنگ صورت درویش تغییر کرد. از علت پرسید. او گفت: کشکولم را در کاشان جا گذاشته‌ام. محقق نراقی فرمود: کشکول در جای خودش هست. فعلاً برویم و بعد برمی‌گردیم و کشکول شما را می‌دهم.

 درویش گفت: من بدون کشکول نمی‌توانم زندگی کنم و علاقه به آن دارم. باید برگردیم و آن را بردارم. مرحوم نراقی همان‌جا فرصت را به دست آورد؛ به او فهماند که زهد اسلام یعنی چه؟ زاهد آن نیست که در جامعه نباشد؛ شهرت نداشته باشد؛ یا ریاست نداشته باشد. زاهد کسی است که دلبستگی به چیزی یا به کسی جز خدا نداشته باشد و دلبستگی ولو به کشکول باشد، زاهد نیست.

کتاب سجاده پرواز - یحیی نوری ص ۹۶- ۹۵

فقر فرهنگی یعنی.....

http://uupload.ir/files/st94_%D9%81%D9%82%D8%B1_%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C.jpg

فقر فرهنگی یعنی در طبیعت مملکت خودت زباله بریزی و از تمیزی خیابان‌های اروپا تعریف کنی

گردشگر اروپایی در حال جمع‌آوری زباله‌ ما!

علی محمدی ازرشت

شب عاشقی

شب عاشقی

بشنو از لیل المبیت مرتضا

شیر مردی که بگرداند قضا

آن شبی را که به جهل جاهلان

کشته می شد خاتم پیغمبران

قصد قتل مصطفی را داشتند

زین سبب تیغ و سنان افراشتند

خفته در بستر پیمبر غرق نور

نور را کی دیده آن چشمان کور

سر زپا پیچیده در بستر چنان

تا شود رویش ز نامردان نهان

چون که از پرده پس آمد آفتاب

آفتاب آمد دلیل آفتاب

نوجوانی از جوانان شیرتر

در خرد از پیرمردان پیرتر

پهلوان پهلوانان عرب

شیر مرد شیر مردان عرب

خفته در کونام چون شیری سترگ

چشم در چشمان آن دزدان گرگ

جست چالاک و چنین فریاد کرد

زهره آن ناکسان بر باد کرد

گفت:نام من علی المرتضاست

جایگاهم در حریم کبریاست

زادگاهم خانه امن خداست

گر بگیرم جانتان امشب رواست

می کشم تیغ از برای کردگار

تیغ آن هم چه تیغی، ذوالفقار

خفته ام اینجا کنار یار مرگ

تا زنم تاریخ را زرینه برگ

خفته ام در بستر پیغمبران

بستر نوح نبی و دیگران

همچو اسماعیلم اینجا زیر تیغ

جان نخواهم کرد از مردن دریغ

چون که خواهد تیغ حق برد گلو

جان حیدر هم فدای راه او

عزم حیدر چون به گرگان شد پدید

شهوت خون از بن دندان پرید

شد به یثرب آفتابی منجعلی

آفتاب مکه مغلوب علی

چون که احمد آیه حق می سرود

آیه در حیدر تجلی می نمود

مرتضی صورتگر شمع هداست

شاه باز عشقبازی با خداست

گر که پرسی قله خلقت کجاست ؟

بی تامل ، زیر پای مرتضاست