روانشناسان، اعتیاد به عکس سلفی گرفتن را اختلالی روانی میدانند !
آنها معتقدند کسانیکه روزانه بیشتر از 6سلفی میگیرند و در صفحات مجازی خود منتشر میکنند در مرحله حاد این بیماری قرار دارند !
دستگیری مامور قلابی در کوچصفهان
فرمانده انتظامی رشت از دستگیری مامور قلابی در این شهرستان خبر داد.
سرهنگ"رحیم شعبانی"در گفت و گو با خبرنگار پایگاه خبری پلیس با اعلام این خبر گفت: ماموران انتظامی بخش کوچصفهان در پی دریافت خبری مبنی بر اخاذی فردی با عنوان مامور ، بررسی موضوع را در دستور کار قرار دادند.
این مقام انتظامی با بیان اینکه ماموران پلیس پس از انجام تحقیقات و اطمینان از صحت موضوع متهم را شناسایی کردند،تصریح کرد:ماموران انتظامی این متهم 20 ساله را در حین ارتکاب به اخاذی دستگیر کردند.
وی با اعلام اینکه تاکنون 5 شاکی از متهم اعلام شکایت نموده اند، بیان داشت: متهم از شاکی های خود 7 میلیون و 500 هزار ریال اخاذی کرده است.
فرمانده انتظامی رشت با اعلام اینکه متهم جهت سیر مراحل قانونی به مقام قضایی معرفی شد، از مردم خواست جهت جلوگیری از سوء استفاده افراد فرصت طلب حتما از افرادی که خود را مامور دولتی معرفی می کنند کارت شناسایی معتبر درخواست کنند.
Kouchesfahani
پیدا شدن یک جسد در حاشیه رودخانه زرجوب رشت و حضور نیروی انتظامی در محل
:رسول یوسف زاده- باشگاه خبرنگاران جوان
iribnews_guilan
همدلی با کرمانشاه
نگاه
هدایای فرهنگیان ودانش آموزان "قیروکارزین" از توابع استان فارس به زلزله زدگان کرمانشاه درقالب 1250کارتن خرما 80 تخته پتو۱۰۰ دست لباس گرم و ...
irmoen
شب سردی بود...
پیرزن بیرون میوهفروشى زُل زده بود به مردمى که میوه مىخریدند. شاگرد میوهفروش، تُند تُند پاکتهاى میوه را داخل ماشین مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت.
پیرزن با خودش فکر مىکرد چه مىشد او هم مىتوانست میوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزدیکتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بیرون مغازه که میوههاى خراب و گندیده داخلش بود. با خودش گفت: «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه.» مىتوانست قسمتهاى خراب میوهها را جدا کند و بقیه را به بچههایش بدهد... هم اسراف نمىشد و هم بچههایش شاد مىشدند. برق خوشحالى در چشمانش دوید...
دیگر سردش نبود!
پیرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه میوه. تا دستش را برد داخل جعبه، شاگرد میوهفروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال کارت!» پیرزن زود بلند شد، خجالت کشید. چند تا از مشترىها نگاهش کردند. صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...
راهش را کشید و رفت.
چند قدم بیشتر دور نشده بود که خانمى صدایش زد : «مادرجان، مادرجان!» پیرزن ایستاد، برگشت و به آن زن نگاه کرد. زن لبخندى زد و به او گفت: «اینارو براى شما گرفتم.» سه تا پلاستیک دستش بود، پُر از میوه؛ موز، پرتقال و انار.
پیرزن گفت: «دستت درد نکنه، اما من مستحق نیستم.»
زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه کردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهیچ توقعى. اگه اینارو نگیرى، دلمو شکستى. جون بچههات بگیر.» زن منتظر جواب پیرزن نماند، میوهها را داد دست پیرزن و سریع دور شد... پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن را نگاه مىکرد. قطره اشکى که در چشمش جمع شده بود، غلتید روى صورتش.
هیچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست
یلدای امسال در هنگام خرید میوه سهم تنگدستان آبرومند فراموش نشود
nargesiiiaaa