روزی ملانصرالدین وارد یک اسیاب گندم شد

روزی ملانصرالدین وارد یک اسیاب گندم شد

دید اسیاب به گردن الاغ بسته شده الاغ میچرخید و اسیاب کار میکرد به گردن الاغ یک زنگوله آویزان بود

از اسیابان پرسید: برای چه به گردن الاغ زنگوله بسته اید؟

اسیابان گفت: برای اینکه ایستاد بدانم کار نمیکند...

ملا دوباره پرسید: خب اگر الاغ ایستاد وسرش را تکان داد چه؟

 آسیابان گفت:

ملا خواهشا این پدرسوخته بازی هارو به الاغ یاد نده!

علی محمدی ازرشت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.