یادی_از_شهدا
شرط شهید دریانی برای پوشیدن لباس نو
عید نوروز آن سال جبهه بود. بعد سالتحویل به خانه آمد، دیدم سر زانوهایش پاره است. گفتم خب این شلوار را عوض کن، گفت مردم دارند خون میدهند من شلوارم را عوض کنم؟ تا وقتی اسلام پیروز نشود و رزمندهها از جبهه برنگردند علاقهای به پوشیدن لباس نو ندارم. با همان لباس دو روز پیش من ماند. بعد هم گفت میخواهم سری به خانه خاله و فامیلم بزنم. هیچوقت اینطور نبود که قبل رفتن دیدن کسی برود اما این بار دیدن همه رفت.
فردای آن روز برایش ماکارونی پختم که دوست داشت. شب کمی صحبت کرد و یک حرفهایی زد. گفتم مجید جان هرچه میگویی بگو ولی وصیت نکن. فقط گفت میخواهم مثل مادر شهیدان پالیزوانی باشی که خودش بدن پسرش را شست. گفتم هیچوقت نگو شهید بشوی از این کارها کنم، من نمیتوانم. گفت اگر من شهید شدم بیا بالای سرم بایست.
صبح بیدار شدیم صبحانهاش را خورد، آن روز قرار بود از لانه جاسوسی راهی جبهه شود. بچهها را به مدرسه فرستادم من هم با مجید به لانه جاسوسی سابق رفتم. اسامی را که صدا میزدند همه پیش پدر مادرهایشان میایستادند اما مجید انگار از ما دوری میکرد. در آخر گفت فقط آرزوی من از خدا شهادت است.
زمانی که از زیر قرآن رد شد شهادت را در چشمانش دیدم. بغلش کردم چشمانش را بوسیدم، حاج آقا گریه کرد. گفتم حاج آقا درست است دلم گرفته ولی اینجا گریه نمیکنم که دشمنشاد شوم. گفت آخر چیزی که من دیدم را شما ندیدید، گفتم اتفاقاً من هم دیدم. بعد که به خانه آمدیم به من گفت شهادت را در چشمان مجید دیدم.
شهید_مجید_دده_دریانی
روای: مادر شهید
بیشتر بخوانید:
https://article.tebyan.net/388193