باید توی همین دوران می موندیم
بزرگ شدن کلاهی بود که روزگار سرمون گذاشت
طولانیه اما بخونید زیباست
قوی کسی است که،
نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند،
و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!
هر گاه زندگی را جهنم دیدی،
سعی کن پخته از آن بیرون آیی...
سوختن را همه بلدند!
زندگی هیچ نمیگوید، نشانت میدهد!
با زندگی قهر نکن؛ دنیا منت هیچکس را نمیکشد...
یکی رفت و،
یکی موند و،
یکی از غصه هاش خوندو،
یکی بردو،
یکی باختو،
یکی با قسمتش ساختو،
یکی رنجید،
یکی بخشید،
یکی از آبروش ترسید،
یکی بد شد،
یکی رد شد،
یکی پابند مقصد شد،
تو اما باش،
"خدا اینجاست"...!
با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم،
فقط زیبائی های زندگی ارزش دیدن دارد؛
و با خود تکرار می کنم که یادم باشد،
هر آن ممکن است شبی فرا رسد،
و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد؛
پس هرگز به امید فردا "محبت هایم را ذخیره نکنم "!
و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم
خوشحالم که هستید
و دوستتان دارم...
Daheh60
چه زود دیر می شود !
در باز شد ...
برپا ... ! برجا !
درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم .
بابا نان داد ، ما سیر شدیم ...
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان ...
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند ...
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم
و در زندگی مان گم شدیم .
همهء زیبائی ها رنگ باخت ... !
و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است , قلب هایمان یخ زد !
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته ...
دیگر باران با ترانه نمی بارد !
و ما کودکان دیروز , دلتنگ شدیم ،
زرد شدیم و پژمردیم ...
و خشکزار زندگیمان تشنهء آب شد ...
و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم ،
جز رد پائی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم ،
و در ذهنمان جز همهمهء زنگ تفریح ، طنین صدائی نیست ... !
و امروز چقدر دلتنگ آن روزهائیم
و هرگز نفهمیدیم ،
چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم ... ؟!!
پاکن هائی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهایمان از کاه بود
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی ، پیراهنش را می درید
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم !!؟
شاگردان قدیمی , پیشاپیش مهرتان مبارک