وقتی پشت سر پدرت از پله ها پایین می روی و می‌بینی چقدر آهسته می رود

وقتی پشت سر پدرت از پله ها پایین می روی و می‌بینی چقدر آهسته می رود

تازه می‌فهمی چقدر پیر شده !

وقتی مادر بعد از غذا پنهانی مشتی دارو را می‌خورد ، می‌فهمی چقدر درد دارد اما چیزی نمی گوید

در ۱۰ سالگی : مامان، بابا عاشقتونم

در ۱۵ سالگی: ولم کنین

در ۲۰ سالگی: مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم

در ۲۵ سالگی: باید از این خونه بزنم بیرون

در ۳۰ سالگی: حق با شما بود

در ۳۵ سالگی: میخوام برم خونه پدر و مادرم

در ۴۰ سالگی: نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!

در ۶۰ سالگی: من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن

و این رسم زندگی است...

چه آرامشی دارد قدردان زحمات پدر و مادر بودن و هیچ زمانی دیر نیست

حتی همین الان

خام محمدی ازمشهد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.