داستانک.
روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد.
زنگ موبایل آن مرد, بی آنکه خودش اطلاع داشته باشد, توسط کودک خردسالش, به یک ترانه تغییر یافته بود.
بعد از نماز یک نفر به شدت شروع به سرزنش کردن او کرد که این بحث سبب شد او دیگر آنجا به نماز نرود...!!!
همان مرد از روی ناراحتی گذرش به کافه ای افتاد و در آنجا ناگهان دستش به قلیانی خورد و آن قلیان افتاد و شکست.
مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره عزیزم، فدای سرت...
از آن روز به بعد آن مرد مشتری دائمی آن کافه شد.
حکایت امروز بعضی از ماهاست:
گاهی جای خدا مجازات میکنیم، جای خدا می بخشیم،
جای خدا...!!!
اما غافل از اینکه خدا
اگه بنده اش اشتباهی هم بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه که بعضی از ماها میکنیم!
نتیجه اخلاقی:
ما جای خدا نیستیم, اینو هیچوقت یادمون نره.
چقدر خوبه که اگه کسی اشتباهی هم میکنه با خوشرویی باهاش برخورد کنیم و اخلاق حسنه رو به کار بگیریم و زود گارد نگیریم و برای امر به معروف و نهی از منکر از راهش وارد بشیم, نه این که با خشم تحقیرش کنیم و کاسه داغ تر از آش بشیم و باعث ترک اعمال خوب بشیم...!
بهترین امر به معروف, رفتار خود ماست
شمیم حجاب
shamimehejab