حکمت آفرینش
در رحم مادر، خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند، و خداوند روزی جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او میرساند...
پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند ، از غذای جنین چیزی کم نمیشود ، بخاطر وجود غده هایی که با گرفتن مواد لازم از دندانها و استخوان مادر غذای جنین را تأمین میکند و به همین دلیل است که مادران با پیشروی در سن، دندان و پا و زانو درد میگیرند، و در آخر میگویند: زن زودتر از مرد پیر میشود..
اگر آدم ها بدانند که مادرشان بخاطر آنها استخوانش آب میشده در این میمانند که چگونه قدردانی بکنند
یادی_از_شهدا
همیشه سرش پایین بود و تو چشمای نامحرم نگاه نمی کرد. روز سوم شهادتش وقتی این پوستر رو زدند، گفتم: دورت بگردم احمد جان! این عکس همه شخصیت توست
شهید_احمد_اعطایی
Tebyan
حکایت مجنون و شتر
روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بی قراری برشتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد.
در راه گاه خیال لیلی آنچنان او را باخود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت.
او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید به سوی آبادی بازمی گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد در می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است.
او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست ؛پس اورا رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.....
به راستی مولانا با این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و عشق معنوی حق ، همان لیلی است. تن ما همان شتر است و وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است. وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که همانا شناخت حقیقت خویشتن است غافل شویم و به آن نپردازیم، به تن و خواسته های گذرای مادی تن سرگرم می شویم و از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم.
بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم ...
کلام_علما
برای دیدن ما رمل و اسطرلاب نیازی نیست، مانند این پیر مرد باشید!
حضرت آیت الله مظاهری مدظله: یک طلبه میخواست با رمل، امام زمان علیه السلام را پیدا کند. در حجرهای از حجرات صحن اباعبدالله علیه السلام بود و رمل او گفت امام زمان در صحن مطهر است. این دوید در صحن و کسی را دید و بدنش به لرزه افتاد و گنگ شد و نتوانست سلام کند.
آقا امام زمان ارواحنا له الفداء فرمودند: نمیخواهد با رمل و اسطرلاب مرا پیدا کنید! بلکه کاری کن مثل این پیرمرد، که من خودم بیایم...
این طلبه میگوید: من دو سه روز این پیرمرد را کنترل کردم و دیدم این پیرمرد بساط انداز است. اما با انصاف و قانع و مقید است. موقع نماز هم به دنبال نماز و جماعت و زیارت میرود.
بعد از دو سه روز به او گفتم: این که نزد تو میآید کیست؟! گفت: نمیدانم بعضی اوقات میآید و حرفهای خوبی برایم دارد و بعضی اوقات برایم روضه میخواند و هم خودش و هم من گریه میکنیم.