خورشید و ماه
رضا آفتاب است، معصومه ماه
به عشق شما دل شده روبهراه
دل من اسیر نگاه شماست
اگرچه منم عاشق روسیاه
نگیری رضا جان اگر دست من
کجا میتوان رفت با این گناه
امیدم فقط بارگاه شماست
کفایت کند از شما یک نگاه
برانی اگر از درت، وای من
مرا ناامیدی کشد، آه آه
مرا ملجائی نیست جز کویتان
دلم بسته مولا به آن بارگاه
در این ظلمت روزافزون دلم
گره خورده اکنون به خورشید و ماه
پناهندهام، پس پناهم بد
چه سازم، بمانم اگر بیپناه
رضا جان دل تنگ من روشن است
مرا زیر چتر ولایت بخواه
مشو ناامید ای "فرائی" بخوان
کرم میکند، نور چشم اله
عبدالمجید_فرائی
Tebyan