مادرش زولبیا دوست داشت و پدرش بامیه.
نیم کیلو بامیه خرید و نیم کیلو زولبیا و رفت خانه.
کلید انداخت ، در را باز کرد و
رفت سمت آشپزخانه.
وسایل سفره افطار را آماده کرد.
همه چیز را سر جایش گذاشت.
زولبیا، بامیه، پنیر، نان، سبزی و گردو.
نشست سر سفره.
دو قاب عکس را آورد.
یکی کنار زولبیا و دیگری کنار بامیه.
محمدرضا_مهاجر