یادی_از_شهدا

http://uupload.ir/files/kv9h_%D8%B1%D8%AE%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7.jpg

یادی_از_شهدا

رخت‌ها رو گذاشتم تا وقتی از بیرون اومدم بشورم.

وقتی برگشتم دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته و رخت‌ها هم روی طناب پهن شده.

رفتم پیشش و بهش گفتم: الهی بمیرم مادر، تو با یک دست چطوری این همه لباس رو شستی !؟

گفت: مادر جون اگه دو دست هم نداشتم باز وجدانم قبول نمی‌کرد من خونه باشم و تو زحمت بکشی .

شهید_علی_ماهانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.