یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
توی این شهر قشنگ
یه روزی هیچی نبود
دیوارا کاگلی بود
تلفن هِندلی بود
گازامون کپسولی بود
اما کارامون دلی بود ...
حالا چشما وا شده
اشکنه پیتزا شده
آب نباتا قند شده
پیکانهام سمند شده
کوره دهها راه دارن
چوپونا همراه دارن
توی این بگو بخند
رفقا ، دل خوش سیری چند ...
تو کجایی سهراب
آب را گل کردند
خون به دل ها کردند
خون به چشمان شقایق کردند
و همین نزدیکی عشق را دار زدند
راستی گفته بودی
قایقی خواهی ساخت
خواهی انداخت به آب
قایقت جا دارد
که نجاتم دهى از این گرداب ؟؟