مردی داشت از خیابان رد میشد، صدایی گفت: ایست!

مردی داشت از خیابان رد میشد، صدایی گفت: ایست!

او ایستاد، همان لحظه آجری جلوی پاش افتاد.

نفس راحتی کشید و به راه افتاد. تا خواست از خیابون رد بشه باز همان صدا گفت: ایست!

همان لحظه ماشینی با سرعت از جلوش رد شد.

او پرسید: تو کیستی؟ ندا آمد: فرشته نگهبانت!

گفت: پس وقتی من داشتم ازدواج می کردم، تو کدوم گوری بودی؟؟!!!!

گفت خبر مرگم دو دقیقه رفتم دستشویی امدم دیدم گند زدی به زندگیت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.