عید است و شادی است بهاری که می‌رسد

عید است و شادی است بهاری که می‌رسد

باغ است و خرّم است نگاری که می‌رسد

گل مست و باغ مست و همه روزگار مست

مستی‌فزاست چشمِ خماری که می‌رسد

از شورِ بلبلان چمن گشته آشکار

عطرِ نگاه اوست، بهاری که می رسد

در گوشِ جان نویدِ شکوفایی دل است

گلنغمه های سبز ِهزاری که می‌رسد

غنچه‌دهن نگاری و  گل‌پیرهن بتی

زلف از بنفشه  بافته  یاری که می رسد

بر داغِ من  صبایِ نگاهش نمی وزد

داغم ز نازِ لاله عِذاری  که می‌رسد

در بند بندِ روحِ منِ خسته می دمد

از نایِ عشق نالۀ زاری که می‌رسد...

سعید_سلیمان_پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.