به زهرایی شبیه مادرم رفت

به زهرایی شبیه مادرم رفت

به مولایی شبیه حیدرم رفت

حسینم رفت اما دین بجا ماند

به تنهایی امیر لشگرم رفت

به یاد همه ی فدائیان و تلاشگران دلسوز ِامداد و نجاتِ مردم  ِ سرزمینم.

شهدا , سربازان , سرداران , مدافعان حرم , پرستاران , مربیان , همه ی نیروهای امداد و نجات

به عشق و قدردانی از همه ی مبارزانی که  برای رشد و امنیت و آرامش جامعه , علمداری و رشادت  می کنند !!

آنان که از دست رفتند و آنانی که در سنگرند!

Howzehir

هنوز به پیکر آتش نشان ها نرسیده ایم

هنوز به پیکر آتش نشان ها نرسیده ایم

جلال ملکی سخنگوی سازمان آتش نشانی: عملیات آوار برداری به نسبت 3 ساعت قبل شدت قابل توجهی داشته  است/هنوز بر اساس مشاهدات عینی به پیکر آتش نشان ها نرسیدیم

خبرگزاری قوه قضائیه


پیام تسلیت دختران شین آبادی به آتش نشانان قهرمان:

http://s8.picofile.com/file/8283167142/%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85.jpg

پیام تسلیت دختران شین آبادی به آتش نشانان قهرمان: اشک می‌ریزیم تا آتش پلاسکو خاموش شود

خبرگزاری صداوسیما  

بریده_کتاب

http://s1.picofile.com/file/8283166842/%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%87_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8.jpg

بریده_کتاب

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی جانسوز

هر طرف می‌سوزد این آتش

پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود

من به هر سو می‌دوم گریان

در لهیب آتش پر دود

وز میان خنده‌هایم تلخ

و خروش گریه‌ام ناشاد

از درون خسته سوزان

می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

گزیده اشعار/ مهدی اخوان‌ثالث

yon.ir/uFS2

شهرآرانیوز:

بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ

بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ

اللهم صل علی محمدوآل محمد

ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟

ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،

ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟

ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ایشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کیسه صد دیناری را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اینها را به مستحق بدهید.

حضرت پرسید علت چیست؟

ایشان گفتند در دریا دچار طوفان شدیم و دکل کشتی آسیب دید و خطر غرق شدن بسیار نزدیک بود که درکمال تعجب پرنده ای طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهای آسیب دیده کشتی را بستیم و نذر کردیم اگر نجات یافتیم هر یک صد دینار به مستحق بدهیم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند برای تو از دریا هدیه میفرستد، و تو او را ظالم می نامی. این هزار دینار بگیر و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بیش از دیگران آگاه هست.

خالق من بهشتی دارد،

«نزدیک زیبا و بزرگ»،

و دوزخی دارد به گمانم «کوچک و بعید»

و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را،

گاهی به بهانه ی دعایی در حق دیگری...

شاید امروز آن روز  باشد