شعر_روز

شعر_روز

هر شب یتیم توست دل جمکرانی‌ام

جانم به لب رسیده بیا یار جانی‌ام

از بادها نشانی تان را گرفته ام

عمری است عاجزانه پی آن نشانی‌ام

طی شد جوانی من و رویت نشد رخت

"شرمنده ی جوانی از این زندگانیم"

با من بگو که خیمه کجا می‌کنی به پا

آخر چرا به خاک سیه می نشانی ام

در روضه احتمال حضورت قوی‌تر است

شاید به عشق نام عمویت بخوانی‌ام

این روزها که حال مرا درک می کنی

بگذار دست بر دل آتشفشانی ام

در به دری برای غلام تو خوب نیست

تأیید کن که نوکر صاحب زمانی ام...

عباس_احمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.