ای کاشکی به عالم ، تا چشم کار می آرد ،

ای کاشکی به عالم ، تا چشم کار می آرد ،
دل بود و آدم آن را قربان یار می کرد
زاین خوبتر چه میشد گر هر نفس ، به جانان ،
یک جان تازه میشد عاشق نثار می کرد.
دل را ببین که نگریخت از حمله ای که آن چشم
بر شیر اگر که می برد ، بی شک فرار می کرد .
جان را به زلف جانان از دست من بدر برد ،
دلبر اگر نمیشد این دل چه کار می کرد .
دلبر اگر دلم را میخواند بنده ، هر چند
آزادی است اینم ، دل افتخار می کرد.
باران دیدۀ من در فصل دوری او
صحرای سینه ام را چون لاله زار می کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.