داستان_کوتاه

داستان_کوتاه

یادمون باشه هیچ وقت ناامید نشیم

در زمان حضرت موسی علیه السلام خشکسالی پیش آمد. آهوان در دشت، خدمت حضرت موسی رسیدند که ما از تشنگی تلف می شویم و از خداوند متعال در خواست باران کن. حضرت موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود. خداوند فرمود: موعد آن نرسیده است. ایشان هم برای آهوان جواب رد آورد. تا اینکه یکی از آهوان داوطلب شد که برای صحبت و مناجات بالای کوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید که باران می آید وگرنه امیدی نیست.

آهو به بالای کوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه کرد ناراحت شد، شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت دوستانم را خوشحال می کنم و توکل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.

تا آهو به پایین کوه رسید باران شروع به باریدن کرد!

حضرت موسی معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توکل او بود...

zendegisalam

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.