علاءالدین، در سال های نه چندان دور، همدم بسیاری از خانواده ها بود.
روزها و شب هایی که نفت و گازوییل کمیاب بود. در تک اتاق گرم ِ خانواده دورهمی های گرمی تدارک دیده می شد به صرف چای قند پهلو، تخمه و میوه.
بسیاری از شب های سرد جنگ و بی برقی با آن روشن و گرم می ماند.
نان گرم، همیشه در سفره پیدا می شد.
قابلمه غذا از صبح زود روی آن بار گذاشته می شد و صلاة ظهر، غذای داغ خوشمزه برای بچه مدرسه ای هایی که شلوارشان تا زانو از برف و باران خیس شده آماده بود.
دست های یخ زده را گرم می کرد.
چه جوراب ها که روی علاءالدین به فنا نرفت!
خودش یک تنه، هم اجاق گاز بود هم شوفاژ هم مایکروویو هم شمع و هم از صدتا چای ساز، چای خوش طعم تری آماده داشت.
یک چراغ کم ادعا و کار راه انداز که جزیی از تاریخ شد...
زهرا کاشانی