شعر_روز

شعر_روز

آن کس که تو را دارد

از عیش چه کم دارد

وان کس که تو را بیند

ای ماه چه غم دارد

از رنگ بلور تو

شیرین شده جور تو

هرچند که جور تو

بس تند قدم دارد

ای نازش حور از تو

وی تابش نور از تو

ای آنک دو صد چون مه

شاگرد و حشم دارد

ور خود حشمش نبود

خورشید بود تنها

آخر حشم حسنش

صد طبل و علم دارد

بس عاشق آشفته

آسوده و خوش خفته

در سایه آن زلفی

کو حلقه و خم دارد

گفتم به نگار من

کز جور مرا مشکن

گفتا به صدف مانی

کو دُر به شکم دارد

تا نشکنی ای شیدا

آن دُر نشود پیدا

آن در بت من باشد

یا شکل بتم دارد

شمس الحق تبریزی

بر لوح چو پیدا شد

والله که بسی منت

بر لوح و قلم دارد

مولانا

Tebyan

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.