شعر_روز


شعر_روز

یادت می‌آید در مدینه، ای برادر؟

در خانه زهرا، همان بیت محقر

من بودم و تو بودی یک باغ گل یاس

با هم کنار مجتبی بودیم و حیدر

یادت می آید روزگاران قدیمی

یاران بابایم علی، سلمان، اباذر؟

یادت می‌آید کوچه‌های تنگ و تاریک

که با حضور مادرم می شد منور؟

یادت می‌آید ظلمت شب‌های ماتم

در بیت الاحزان مادرم بعد از پیمبر؟

دستان پر مهرش دری بر آسمان بود

در آسمان پر می‌زدیم هر چند بی پر

آن باغ سبز اندر هجوم فتنه شد سرخ

دستان بابا بسته شد، دستان مادر...

دستش شکست و شانه از دستش نیفتاد

هی شانه می زد گیسوانت را برادر

یک شانه در دستش دمادم گریه می‌کرد

بر روضه های کوفه و خاکستر و سر...

فیاض_هوشیار_پارسیان

Tebyan

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.