یادی_از_شهدا
شهیدی که مادرش را شفا داد
مادر شهید "حسینعلی رضوانی" می گوید: وقتی خداوند پسرم را بعد از سه دختر به من داد فکر می کردم دیگر آرزویی ندارم و با خیال راحت فرزندانم را بزرگ می کنم و عروسی و دامادیشان را می بینم.
حسین علی تازه دیپلم گرفته بود من خوشحال که پسرم در بین فامیل من و همسرم اولین نفری است که دیپلم گرفته و مدام تشویقش می کردم که ادامه تحصیل دهد و برای خودش کسی شود.
حسینعلی برای کنکور آماده می شد که رژیم بعث عراق به کشور ما حمله کرد و انگار تمام نقشه های من و پدر حسینعلی به هم ریخت و شاید پس از گذشت یک هفته از جنگ حسین قید درس و دانشگاه رفتن را زد و آماده رفتن به جبهه شد.
وی با بغضی در گلو اظهار داشت: هر چقدر سعی کردیم که او را از جبهه رفتن منصرف کنیم نشد که نشد. البته می دانستم که نمی شود از نوزادی به او میگفتم باید به امام حسین(ع) اقتدا کنی و مانند او طالب حق باشی. حالا چگونه می توانستم به او بگویم نرود بماند در صورتی که در کشورش جنگ شده است.
وقت رفتن به من گفت مادر دعا کن مانند مولایم حضرت علی اکبر به شهادت برسم. وقتی این در خواست را از من کرد ناخوداگاه اشک از چشمانم سرازیر شد گویی برایم مثل روز روشن شد که دیگر حسین علی را نمی بینم.
بعد از چند ماه یکی از دوستانش درب خانه ما آمد و با مکثی به من گفت حاج خانم! حسینعلی گفت به مادر و پدرم سلام برسان و بگو هرگز برای من گریه نکنند و به هر طریقی که می توانند راه من را ادامه دهند.
این مادر شهید در حالی که اشک می ریخت، گفت: می دانستم که حسینم شهید می شود اما باورش برایم خیلی سخت بود نمی توانستم حرفی بزنم تا یکی دو ماهی نتوانستم با هیچ کس حرفی بزنم فقط بر سر مزارش می رفتم و سراغش را از خودش می گرفتم.
چندی پیش به شدت مریض شده بودم، یک شب حسین به خوابم آمد و گفت بلند شو تا تو را به دکتر ببرم. هنوز حرفش تمام نشده بود که از خواب پریدم و حالم کاملا خوب شده بود پسرم مرا در خواب شفا داد.