ﻧﺎﻣﻪٔ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎن خود

ﻧﺎﻣﻪٔ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎن خود

ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﻴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﻴﺪ ، ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺷﻌﺮ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﮑﻨﻴﺪ .

ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ میخواهید ﺳﺮ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﮐﻼﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ، ﭼﺮﺍ ﭘﺎﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻭﺳﻂ ﻣﻲ ﮐﺸﻴﺪ؟

ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺧﺪﺍﻳﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﻮﺳﻲ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺷﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﮐﻨﺪ ﻋﻴﺴﻲ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﻳﮏ ﺷﻨﺒﻪ ﻭبه مسلمانها ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ؟

ﭼﺮﺍ ﮐﺎﺭﻱ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻋﻴﺴﻮﻱ ﺷﺮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﻴﺴﺎ یعنی خانه خدا راحت ﺑﻨﻮﺷﺪ! ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺷﺮﺍﺏ ﺷﻼﻕ ﺑﺨﻮﺭﺩ؟

ﭼﺮﺍ ﯾﮑﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﯿﭻ ﻧﭙﻮﺷﺪ؟

ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍئی که شما میگوئید ﺑﻮﺩﻡ، ﭼﺮﺍ باید بگذارم به اسم من ﮐﻠﻴﺪ ﺑﻬﺸﺖ بفرﻭﺷﻨﺪ! ﻳﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﻣﻦ ﺟﻬﻨﻢ کنند؟

ﺧﺪﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺧﺪﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺟﻬﻨﻤﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﭘﺮ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ،!!

ﺧﺪﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ، ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ !

بخدا ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺘﻢ ! ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ اید!!!!!!!!

اگر به دنبال من میگردید مرا در عشق ،مهربانی ،بخشش ،آگاهی ، گذشت ، راستگوئی و انسانیت پیدا کنید ..البته اگر ....به دنبال من میگردید.

مجنون از راهی میگذشت. جمعی نماز گذاشته بودند. مجنون از لا به لای نماز گذاران رد شد. جماعت تندو تند نماز را تمام کردند. همگی ریختند بر سر مجنون.  گفتند بی تربیت کافر شده ای. مجنون گفت. مگر چه گفتم. گفتند مگر کوری که از لای صف نماز گذاران میگذری. مجنون گفت. من چنان در فکر لیلا غرق بودم که وقتی میگذشتم حتی یک نماز گذار ندیدم. شما چطور عاشق خدایید و در حال صحبت با خدا همگی مرا دیدید

loulemancity

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.