شعرطنز
تابادچنین باد
خواهرم بازنان ومردانی
می رودجمعه ((مولوی خوانی))
بشنوازنی همیشه می خواند
معنی اش راولی نمیداند
جلساتش خوش است شورانگیز
گاه درطرقبه گهی شاندیز
(( ازنقاط ویلایی مشهد))
گاه درباغ دنجی پرآب
تازگی هم درون کافه کتاب
گفتم اوراکه((خواهرنازم))
ای که هستی تومحرم رازم
خواهشن بنده راببرباخود
جلساتی که می روی گرشد
گفت باشدبروی چشمانم
نکنی البته پشیمانم
الغرض بازنان ومردانی
بنده رفتم به مثنوی خوانی
بوده درباغ دلکشی جلسه
هم زمین پزکفش هم قفسه
دست یک عده ای زمهمانان
بودگیتاروتنبک وقلیان
بانوان بالباس مهمانی
مثلابودمولوی خوانی
دست وآهنگ دنیوی بودش
همه چی غیرمثنوی بودش
بنده پرسیدم ازکسی آنجا
بوده درقرن چندمولانا؟!
دادیک پاسخی که نادربود
گفت او((شاعرمعاصربود))
ارسالی امیرحسین خوشحال
خداوندا تو میدانی که من
دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری که من
تنها ترین تنهام...
Kalam_e_bahjat
شعرطنز
قرص خواب
دست ازطلب ندارم تااینقدربخوابم
بگشای دربرویم تاپشت دربخوابم
درطول روزخوابم مانندجوحه چرتی
آیا شودکه یک شب مثل بشربخوابم؟
همواره دربیداری گل می خری برایم
یک بارهم عزیزم بالش بخربرایم
گفتی به روزگاری مهرت نشسته گفتم:
بیرون نمی توان کردامااگربخوابم
فرقی ندارد اصلا پهلو وطاقبازش
من حاضرم عزیزم حتی دمربخوابم
وقتی که مست خوابم باجمله های بی ربط
درچرت وپرت والفاظ مانندبیت فعلی
آنقدردرترافیک خوابیده ام دیگر دیگر
درراه می توانم مثل فنربخوابم
حتی اگرماشینی بامن کند تصادف
بعددوثانیه مکث روی سپربخوابم!
درسینماهمیشه وقتی که فیلم طنزاست
ششصدنفربخندندمن یک نفربخوابم
هروقت باردیدم بردوش باربرها
گفتم که کاش چون باربردوش باربربخوابم
مگشای تربم رابعدازوفات ومنگر
تاادرون قبرم من بیشتربخوابم
هردکتری که رفتم جزوحشتم نیفزود
هفتادوشش پرستاررفتند ور بخوابم
وقتی که نیمه شب یک بیت شعرنویسم
صدبارمیروم تا روی اثربخوابم
تاصبح می تونم دروصف خواب گفتن
نزدیک شش صبح است بایددگربخوابم
ارسالی مهدی استادحمید
معاوضه جالب پاکت سیگار و قلیان در مرکز بهداشت شاهرود!
zendegisalam
کلبه متروک عشقم بیتو ای پروانه سوخت
لابلای شعله هایش این دل دیوانه سوخت
داستان عشق من درخاطرات افسانه شد
بند بند استخوانم ضمن این افسانه سوخت
بانی دمساز رفتم گوشه ویرانه ای
آه حتی بامن ونی گوشه ویرانه سوخت
مرغ عشقم باچه زحمت جزجز لانه ساخت
آخر آن بیچاره بین شعله های لانه سوخت
اشک غم از دیده ها جاریست درناکامیم
گوهیا هرکس چومن درماتم جانانه سوخت
وقتی اندوه جداهی را دلم باور نمود
هم تحمل هم امیدم هردو دریک خانه سوخت