نشسته
ام به هوای تو تا که دریابی
که
دل ز هجـر تو دارد دوباره بی تابی
دمی
تو باز کن چشمت به روی غمگینم
نگو
که هیچ نبینی نگو که در خوابی
چنان
زلال و صاف شد دلم ز عشقت باز
که
بعد از این دل ما را تو همچو دُر یابی
دگر
زعشق تو در التهاب و حیرانم
دمی
ز هم نشناسم ز مهر و مهتابی
هنر
شناسم و شبه هنر نمی خواهم
به
شام تاریکم هان ، بگو که می تابی