(بهره برداری!)
نرگسِ مستت ز جادو و فسون بیبهره نیست
تا که دارد خیل مژگان، از قشون بیبهره نیست
صورتم با سیلیِ اشک اینچنین ماندهست سرخ
اشک من دور از رخ ماهت ز خون بیبهره نیست
هی نگو کاین دل ز عشق و عاشقی بی بهره است
پیشتر بیبهره بود امّا کنون بیبهره نیست
گام ِمجنون تیشه و صحرا چو کوه است ای صنم
دشت هم از حسّ و حال بیستون بیبهره نیست
زآنطرف دیوانگی را ویژۀ مجنون ندان
هر کسی عاشق شوداز این فنون بیبهره نیست
من ز شیرین عقلیِ فرهاد دانستم که او
گر چه مجنون نیست، از ذوقِ جنون بیبهره نیست
بلبلا از وصل گل، خارِ غمت گردد نصیب
عاشق از مکر سپهر نیلگون بیبهره نیست
بوالفضول_الشعرا
از مجموعه:«واژه در دست تعمیر»(انتشارات سروش)
bolfozool