تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!! ؟؟
همه بلند میشن، روی همدیگر رو می بوسن ، و فرا رسیدن سال نو رو بهم تبریک میگن و اون وسط یک مهربون از جمع جدا میشه و قاب عکسی را می بوسه و روش دست می کشه و میگه روحت شاد مامان بزرگ، روحت شاد پدر بزرگ !میدونید اون عکس کیه؟اون عکس من و شماست!تبدیل شدیم به یک خاطره.آنهم شاید اگر خیلی خوش شانس باشیم.این واقعیت روزگار من و توست.50 سال دیگر فقط یک خاطره ایم تو یک قاب عکس خاک گرفته.شاید هم نه عکسی و نه قابی .همین و واقعا همین !!.پس چرا حرص ؟چرا دل شکوندن ؟چرا تظاهر؟؟چراچاپلوسی؟؟چرا دروغ ؟؟چرا تعصبات بیهوده ؟؟چرا ادعای جاهلانه ؟؟چرا بی مهری ؟؟چرا .؟؟بیاید مهربون باشیم ،شاد باشیم ،به مردممون بیشتر برسیم ،کینه ها رو دور بریزیم ،همین الان دلی بدست بیاوریم،اون سالها چه بخواهیم چه نخواهیم بزودی فرا خواهند رسید.با خواهرت شوخی کن، ماچش کن، بغلش کن، حمایتش کن واحترامش رو حفظ کن.داداشتومحکم بزن به سَر شونش وبگو مخلصیم ، هواشو داشته باش خصوصا وقتی تنهاست وکمک نیاز داره.مامانتوکاری کن پیش دوستاش پُزتو بده، کیف کنه از داشتنت ، واسش هدیه بخر ، ازش بخواه دعات کنه ،وگاهی یواشکی پاهاشو ببوس.باباتوبغل کن، چاییشو بده دستش،بگو برات از تجربه هاش بگه، بشین پای حرفش وخاطره هاش ،گاهی هم دستاش رو ببوس.دوستت اگه تنهاست، اگه غم داره تو دلش ،اگه مشکلی داره، تو هواشو داشته باش و تنهاش نذار.همسرت رو بغل کن بهش بگو چقدر دوستش داری، اگه از دستش دلگیری به این فکر کن که اون توی تمام آدمای دنیا تو رو برای ادامه زندگی انتخاب کرده،پس ببوسش ، ازش تشکر کن و بهش وفادار باش.شجاع باش .نترس برای قدم بعدی رو برداشتن, برای گفتن "دوستت دارم", برای دوست داشتن, برای دوست داشته شدن.پنجاه سال دیگه، هیچکدوممون نیستیم دیگه.هوایِ هم رو داشته باشیم .حتما بهـــــــــــترمیشه.شاید یه روز دیگه وقت نباشه.شاید ما نباشیم.شاید اون نباشه.و دیدنش آرزومون بشه.وقت کمه.زندگی کوتاست.
[صیادی لولمان]
نمی دانم نوروز، پایان سالی است که گذشت؛ یا آغاز سالی که در حال آمدن است...
برای همین، یک تبریک و یک آرزو طلبتان.تبریک،بابت استقامتی که سال گذشته در تمام سختی هایش داشتید.و آرزو، برای سالی که در پیش رو دارید.آرزو دارم تمام آرزوهای ناتمامتان، امسال تمام شوند.
نوروز 1395 مبارک
ارادتمند: عمویی
طنز رسم زمونه
عجب رسمیه رسم زمونه
خونه
مون عیدا پراز مهمونه
می رن مهمونا از اونا فقط
آشغالِ میوه به جا می مونه !
کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟
کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !
جعبه خالی ِ شیرینی هنوز
گوشه ی طاقچه پیش گلدونه
عطرش پیچیده تا آشپزخونه
شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه
می رن مهمونا از اونا فقط
جعبه ی خالی به جا می مونه !
از بس خونه رو به هم می ریزن
آدم مثل اسب(!) تو گِل می مونه
یکی نیست بگه خداوکیلی
جای پوست پسته توی قندونه ؟!
قند نصفه ی عموجون هنوز
خیس و لهیده ته فنجونه
حالا خداییش قندش مهم نیست
کنار اون قند نصف دندونه !
می رن مهمونا از اونا فقط
نصفه ی دندون به جا می مونه !!
پسته ی خندون ، بادوم شیرین
فندق در باز ، مال مهمونه
« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :
که از این آجیل، به غیر از تخمه،
واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟