آخرین وضعیت سرطان محمد رضا شجریان از زبان وزیر بهداشت
http://www.yjc.ir/fa/news/5545688
یه روز به پدرم زنگ زدم،هر روز زنگ میزنم و حالش را میپرسم.موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم گفت:"بنده نوازی کردی زنگ زدی"!وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است.دیشب خواهرم به خانهام آمده بود. شب ماند، صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداختهاست!گاز را شستهاست، قاشق و چنگالها و ظرفها را مرتب چیده است و...وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود.و منو از نگاه ها و کمک های با توقع رها کرد.امروز عصر با مادرم حرف میزدم،برایش عکس بستنی فرستادم! مادرم عاشق بستنی ست گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم.برایم نوشت:"من همیشه به یادتم.چه با بستنی.چه بی بستنی".و من نشستهام و به کلمهی "خانواده" فکر میکنم، که در کنارِ تمامِ نارفاقتیها،پلیدیها و دوروییهای آدمها و روزگار،تنها یک کلمه نیست،بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است.قدرخانواده هاتون رو بدونید.
فرستنده جناب آقای رامین رحمان زاده عزیز می باشند
فراسوی کوچصفهان
کد خبر: ۶۱۹۵۱۵۵
دسته خبر: خبری
روز مرگبار برای کوچصفهان و کشته شدن سه نفر در تصادف رانندگی محور کوچصفهان و رشت و سنگر کوچصفهان
بامداد امروز یک خودرو در برخورد با دو عابر پیاده در محور کوچصفهان رشت منجر به مرگ مادر ۶۰ ساله و دختر ۴۰ ساله او شد. این تصادف در دو راهه ی نویده کوچصفهان اتفاق افتاد به گزارش شاهدان عینی ،سبقت از سمت راست عامل این حادثه بود متاسفانه
رانند نیز متواری گشته .
در دیگر حادثه امروز در محور سنگر به کوچصفهان نیز سبقت غیر مجاز یک خودرو باعث فوت یک جوان دیگر شده است
بازرسی داخل اتومبیل ممنوع است!
بازرسی اتومبیل توسط بسیج یا نیروی انتظامی در مواردی که جرم مشهودی رخ نداده، غیر قانونی است.
http://www.eghtesadonline.com/fa/content/121117
«بهار آمد به صحرا و در و دشت»
بهاری دلپذیر و خوشگل و مَشت!
یهو دیدم صبا شنگول و سرمست
به بزمِ نوبهار از ره رسیدهست
صبا را گفتم:« ای بادِ دل آرا
الا ای قاصدِ عشّاقِ شیدا
کنون هرچند دورانِ ایمیل است
مرا تنها به پیغام ِتو میل است
هزاران سال بودی قاصدِ یار
ولی کاری جز اینت دارم اینبار
نه میخواهم خبر از ماهرویی
نه از احوالِ یار مُشکمویی
بخواهم از شما ای یار جانی
بَری پیغامِ من سویِ گرانی
که :در سالِ جدید ای مردمآزار
دگر پیدا نشو در کوی و بازار
در این موسم که گلشن رُز بیارد
نکن کاری که مفلس بز بیارد!
به مردم رحمتی آور ،گرانی!
نکن با ما فقیران سرگرانی!»
صبا قولِ مساعد بهر ِمن داد
پس از آن دور شد با سرعتِ باد
نشستم در چمن سرمست و سرحال
به خود گفتم که فرخندهست امسال
گرانی هم خودش انصاف دارد
مرامی توپ و قلبی صاف دارد
نه بابا، حال ما را میکند درک
خودش بازار ما را میکند ترک
صبا بعد از دو-سهساعت که برگشت
مراپیدا نمود اندر دلِ دشت
به من گفتا:«پیامت را رساندم
به گوشش آنچه گفتی، جمله خواندم
به من گفتا که: از این دست پیغام
مکرر آیدم از صبح تا شام
سحر تا شام معمولاً ز ملّت!
ز شب تا صبح معمولاً ز دولت!
شده گوشمن از این حرفها پُر
ز من گیرم همه باشند دلخور
سوار اسب گردم با مهارت
بتازم چارنعل از بهر غارت
سمند سرکشم را چون کنم زین
بتازم سوی بازار از پی کین
به همکاریِ اربابِ صناعت
برآرم گَرد از جیبِ جماعت...»
صبا نابرده پیغامش به پایان
به ناگه دست و پایم گشت لرزان
سپس احساس کردم سربهسر دشت
به سویم آمد و گِرد سرم گشت!
نشد قسمت که باقی را کنم گوش
که افتادم ز پا و رفتم از هوش!
#بوالفضول_الشعرا