گفتم آرام بیا، چون دل من ویران است

گفتم آرام بیا، چون دل من ویران است

اندکی صبر، نگاهم به شما حیران است

اعتمادم ز همه سلب شده، می فهمی ؟

ز سرعشق قدیمی ، دل من نالان است

زخمی از تیشه احساس، مرا کرد تهی

منِ من ریخت واین اشک مرا تاوان است

ترس دارم که دگر بار شوم احساسی

تو بیایی و ببینم که هوس، مهمان است

می شود حال مرا درک کنی حس جدید

تا بفهمم زچه رو عشق ز من پنهان است

گفته ام ،باز ولی من به همه می گویم

هرچه آمدبه سرم زان دل بی وجدان است

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.