داستانی که شاید بارها خوانده ایم اما بازهم باید بخوانیم تا فراموشش نکنیم.
کشاورزی یک مزرعه بزرگ گندم داشت زمین حاصلخیزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
هنگام برداشت محصول بود شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پیرمرد کمی ضرر زد.
پیرمردکینه روباه را به دل گرفت بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد.
مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد.
روباه شعله ور ،در مزرعه به اینطرف وآن طرف می دوید وکشاورز بخت برگشته هم به دنبالش در این تعقیب و گریز ،گندمزار به خاکستر تبدیل شد.
وقتی کینه به دل گرفته ودر پی انتقام هستیم باید بدانیم آتش این انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت بهتر است
ببخشیم وبگذریم ...
https://telegram.me/joinchat/CS5b8zz-b-bJxOprtMb-hg