مردی را فرزند گم شد. جارچی پشت جارچی به کوی و برزن فرستاد و هر ساعت مژده یابنده را زیادتر کرد تا نزدیک غروب مژدگانی به صد تومان رسید.کسی که کودک را یافت به خود گفت هر چه در دادن فرزند تاخیر کند پاداش آن بیشتر باشد, پس شب پسرک را در منزل خود نگاه داشت و چون صبح شد نزد پدر فرزند رفت و طلب مژدگانی کرد.پدر گفت:صد تومن میدادم بچه م یک شب بیرون نمونه، وقتی موندچه یکشب چه صد شب....